×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دوستی

دوستی

× دوستی
×

آدرس وبلاگ من

nitc.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/hassan-nitc

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

سنگ های زندگی

 

 

 پسر کوچک، مشغول بازی در گودال شنی اش بود. او چند ماشین و کامیون کوچک داشت و یک سطل و بیلچه پلاستیکی. همچنان که مشغول کندن جاده و تونل بود، به یک سنگ بزرگ درست وسط گودال شنی برخورد کرد. پسرک ماسه ها را به کناری زد، به این امید که سنگ را از میان گودال شن ها بیرون بکشد. ولی سنگ سنگین تراز توان او بود و باز به درون گودال باز می گشت. از اهرم استفاده کرد و آن را به زور بلند کرد. ولی هر بار که فکر می کرد پیشرفتی در کارش حاصل شده، سنگ به وسط گودال میلغزید و باز می گشت. انگشتانش درد گرفته و خراشیده شده بود و هنوز تلاش بی حاصلش رابا ناله و درماندگی ادامه می داد. اشک پسرک از سر ناامیدی جاری شد.
در تماماین لحظات، پدر پسرک از پشت پنجره اتاقش این داستان غم انگیز را تماشا می کرد. درهمان حال که اشک های پسرک فرو می ریخت، سایه بزرگی گودال شنی و پسرک را پوشاند. پدر پسرک با ملایمت اما محکم پرسید: "چرا تمام نیروی ای را که در اختیار توست به کارنمی بری؟" پسرک با حالتی مغلوب در میان هق هق و با صدایی بریده بریده گفت: "اما پدر من همین کار را کردم، من تمام توانم را به کار بردم."
پدر به آرامی حرف او را تصحیح کرد: "نه پسرم! تو تمام قدرتی را که داشتی استفاده نکردی. تو از من کمک نخواستی!� پدر خم شد، سنگ را برداشت و آن را از گودال شنی به بیرون پرتاب کرد�..

چهارشنبه 9 شهریور 1390 - 11:30:57 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


تکرار این جملات عاشق ترتان می کند


داستان عشق و دیوانگی


داستان مادر شوهر


داستان کوتاه جوجه عقاب اثر گابریل گارسیا مارکز


قدم تا او دوباره عاشقتان شود


خدایا چرا من ؟


سنت های عجیب و غریب آفریقایی ها


وای از دست ایرانی ها


زندگی رویایی در جنگل های تالش


این همه سوال بی جواب ؟؟؟؟؟ �


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

37334 بازدید

52 بازدید امروز

22 بازدید دیروز

90 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements