×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دوستی

دوستی

× دوستی
×

آدرس وبلاگ من

nitc.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/hassan-nitc

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

ماجرای شیخ و دختر زیبا رو

 

حکایتی دیگر از از کتاب " اسرار اللطیفه و الکسیله "
لقمان فرزند ابوجعفر مانول نقل کرده است که :

روزی آخوندی گرانمایه به نام شیخ ملاحسن در ایام قحطی کاشان
برای گرفتن جیره ی حکومتی به مرکز شهر رفت و مردم شهر را دید که در صفی طولانی ایستاده اند
و در انتظار گرفتن قوت روزانه ی خود هستند .

مرد و زن همه از بامدادان منتظر بودند .


آخوند روشندل نیز به جمعیت پیوست و همچون دیگران به انتظار ایستاد و در دل می گفت :

همانا اکنون خداوند تبارک و تعالی از من بسیار خشنود است که همچون دیگران هستم و از قدرت دینی خوداستفاده نمی کنم ..

از قضا کسی که روبروی ملاحسن ایستاده بود دختری زیباروی با پیراهن و دامنی بسیار رنگین بود اما شیخ ملا حسن با خود گفت من اسیر شیطان نمی شوم و چشمان خود را بر زمین دوخت


چندی نگذشته بود که مردم شاهد اتفاق عجیبی شدند .

دختر زیبا روی با عصبانیت سیلی درناکی را روانه ی ملاحسن کرد و فریاد زد " حرامزاده ".

مردم مات و مبهوت در تعجب ترجیح دادند

از صف خود خارج نشوند اما ساعتی نگذشته بود که باز دخترک سیلی دردناکتری را روانه ی شیخ کرد و با صدای بلند تری فریاد زد :
" پست فطرت


اما شیخ ملا حسن مظلوم در صف ایستاده بود و از خود دفاعی نمی کرد .
تعدادی خواستند از صفشان خارج شوند و ببینند چه شده است تا اگر هتک ناموسی شده سر ملا را از تن جدا کنند که فریاد سربازان حکومتی بلند شد
و مردم دریافتند جیره رسیده است .همهمه ای بلند شد و همه ماجرا را رها کردند و رو به سوی سربازان کردند .
تا شب همه ی مردم جیره ی خود را گرفتند .


هنگام برگشتن به خانه تعدادی از دوستان ملاحسن به او گفتند تو را چه شده بود و چه کردی که آن دختر بر تو سیلی زد ؟

شیخ ملا حسن , این آخوند صاحب کرامت فرمود:
"والله در صف که ایستادم فکر خدا و خدمت به خلق بر من مستولی شده بود . آن دختر دامن ریبایی بر تن کرده بود و من چیز عجیبی در دامن او دیدم .

دامن آن دخترک لای ماتحتش گیر کرده بود و ماتحت آن زیبا رو متبرج شده بود .
من برای رضای خدا و خدمت به خلق دستم را دراز کردم و دامنش را از ماتحتش خارج کردم و این شد که آن دختر بر من سیلی زد ."

چون دیدم بسیار عصبانی شده است استغفرالله گفتم و دامنش را در ماتحتش به جای اول فرو بردم اما این بار نیز آن ناجوانمرد مرا سیلی زد .
چه بگویم .
خدا همه را هدایت کند

.لعنت خدا بر شیطان رجیم !

براستی که چندی بعد شیخ ملاحسن از عارفان روزگار شد !!! ....

دوشنبه 24 مرداد 1390 - 12:36:01 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


تکرار این جملات عاشق ترتان می کند


داستان عشق و دیوانگی


داستان مادر شوهر


داستان کوتاه جوجه عقاب اثر گابریل گارسیا مارکز


قدم تا او دوباره عاشقتان شود


خدایا چرا من ؟


سنت های عجیب و غریب آفریقایی ها


وای از دست ایرانی ها


زندگی رویایی در جنگل های تالش


این همه سوال بی جواب ؟؟؟؟؟ �


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

37518 بازدید

6 بازدید امروز

116 بازدید دیروز

156 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements